Feeds:
Articoli
Commenti

من اسمم فريبرز است و الان حدود 33 سال دارم. من حدود چهار سالي است كه ازدواج كرده ام و با پدر زنم از چند سال پيش دوست بودم و از همان روزهاي اول رابطه مان خيلي صميمي بود هم با اون و هم با خانواده اش. تو اين 4 سال اتفاقات زيادي برام افتاد كه هركدامش جالب براي تعريف ولي ماجرا از اينجا شروع شد كه درست 3 ماه بعد از ازدواج ما خواهر زنم هم با پسر عموش ازدواج كرد. در ضمن زنم دو تا خواهر داره كه يكي اش حدوداً 3سال از زنم كوچكتره

Continua a leggere »

ماجرا از این قرار بود که دختر خاله من یک بار شوهر کرده بود ولی به خاطر بعضی مسائل از هم جدا شده بودن خونه دختر خالم آبادان بود. به خاطر مسائل امنیتی اسم اون رو میزارم مریلا. خودم هم که سعید هستم. من همیشه دوست داشتم برای یک با هم که شده بدن مریلا خانم رو ببینم ولی چه کنیم که نمیشد و من تو کف اون مونده بودم تا اینکه دوست برادرم که حدود 11 سال با برادرم هم کلاسی بودن و هر روز خونه ما میومد و دیگه یکی از ما شده بود و من اون رو مثل برادرم میدونستم برای خواستگاری از مریلا به آبادان رفت بعد از 2 ماه عقد کردند و قرار شده بود محمد که دیگه شوهر دختر خالم شده بود بره آبادان زندگی کنه که جریان برعکس شد و مریلا امد فولادشهر و من یک قدم به اون نزدیک شده بودم و در سرم برای سکس با مریلا نقشه میکشیدم حدود سه ماه از ازدواج اون ها گذشته بود که فهمیدم محمد کارش شیفتی شده و مریلا بعضی شبا تو خونه تنهاست من هم از فرصت استفاده کردم و آمار دقیق ساعت های کار محمد رو گیر آوردم و یک قدم دیگه به اجرای نقشم نزدیک شدم وقتی روز شب کاری محمد شد من تو خونه گفتم من امشب خونه دوستم میمونم

Continua a leggere »

من اسمم فريبرز است و الان حدود 33 سال دارم. من حدود چهار سالي است كه ازدواج كرده ام و با پدر زنم از چند سال پيش دوست بودم و از همان روزهاي اول رابطه مان خيلي صميمي بود هم با اون و هم با خانواده اش. تو اين 4 سال اتفاقات زيادي برام افتاد كه هركدامش جالب براي تعريف ولي ماجرا از اينجا شروع شد كه درست 3 ماه بعد از ازدواج ما خواهر زنم هم با پسر عموش ازدواج كرد. در ضمن زنم دو تا خواهر داره كه يكي اش حدوداً 3سال از زنم كوچكتره و اسمش نسرين و اون يكي نسترن كه حدوداً 7سالي كوچكتره. اونها خيلي با من راحت هستند هميشه جلوي من با تاپ و شلوارك مي گردند و به قول خودشون من رو محرم مي دونند. ماجرا از اونجا شروع شد كه بعد از ازدواج نسرين با پسر عموش كه اسمش جعفر بود مجبور شدن بخاطر كار آقا جعفر كه توي جاده چالوس تو يه شركت حفاري كار مي كرد و فقط آخر هفته ها (5شنبه و جمعه) به خانه مي اومد توي خونه پدر زنم زندگي كنند. پدر زنم به اونها يك اتاق داد و همونجا 2 سال زندگي كردند. توي اين مدت نسرين هم براي اينكه بتونه پولي دست و پا كنه تو يه شركت كامپيوتري نزديك پارك ساعي بعنوان اپراتور مشغول كار شد.

Continua a leggere »

حدود سه سال پيش بود كه در يكی از محله های غرب تهران زندگی می كرديم. من در اون محل با دختری به نام رعنا كه حدود يك سال از من بزرگتر بود آشنا شده بودم. رعنا يك دختر خوشگل و خوشهيكل بود.با صورتی سفيد مثل برف و بدنی خوش تراش و بازم مثل برف.مدتی بود كه از حرفهايش فهميده بودم به سكس علاقه داره بدش نمياد با من رابطه داشته باشه.منم تو حرفهام بهش می گفتم يه روز بيا خونمون يا مثلا تو بيا از اين حرفها. مدتی گذشت تا اينكه يك روز جمعه صبح كه خونمون خالی شد منم مطمئن بودم كه تا شب هم كسی نمياد فرصت مناسب ديدم. سريع تلفن برداشتم ورعنا خبر كردم اونم به درخواستم جواب رد نداد.اومد خونمون.البته قبلش گفتم مواظب باشه كسی نبينه كه مياد خونمون. خوب اون روز اومد منم يكراست بردمش تو اتاقمو شروع كردم به نشون دادن اتاق بدهم دوتائی نشستيم رو تخت.رعنا يك دامن قرمز تنگ پوشيده بود كه تا بالای زانوهاش رو پوشنده بود و نمايش زيبائی به بدنش می داد.

Continua a leggere »

قبل از اینکه ماجرا رو براتون تعریف کنم می خوام از عطیه براتون بگم … عطیه دختر یه مایه داره که تو پاسداران یه خونه بزگ که چه عرض کنم یه قصر دارند ! به جز خودش فقط یه خواهر 5 ساله خوشگل داره . شکر خدا برادرم نداره .همینه که انقدر باحاله . خودشم الان 21 سالشه .چهره خیلی جذابی داره؛ چشمای سبزآبی با مژه های بلند، لبای کوچولوی پرخون ، پوست سفید ، ابروهای نازک ودماغ سربالای عمل کرده . من نمی دونم این دختر چرا عاشق من شده! خداوکیلیم با این که من بد چیزی نیستم اما خیلی از من سرتره . فقط این جوری بگم که مامان و بابای عطیه برای اینکه وقتی میره بیرون از خونه کسی اذیتش نکنه بهش اجازه نمیدند با مانتوی خالی بگرده . آره عطیه چادریه !!!

Continua a leggere »

راستش ما يه همسايه داشتيم که دو تا دختر داشتن با يه پسر که اين دخترا يکيشون ۲۸ ساله و يکي ديگه شون ۲۳ ساله ومن هميشه تو کف اون دختر بزرگه بودم و هميشه تو عالم مستي به يادش جلق مي زدم گذشت تا اينکه اين دختر بزرگه ( ژاله ) نامزد کرد و ما ديگه خيلي کم مي ديديمش و من هميشه افسوس مي خوردم که چرا هيچ کاري نکردم و اين داستانها ! از خصوصيات اين دختره براتون بگم که قدي حدود ۱۷۰ داشت با هيکلي تو پر و سينه هاي بزرگ که وقتي با لباس تنگاش اونو يواشکي ديد مي زدم منو ديوانه مي کرد و از خصوصيات رفتاريش هم بگم که چادري بود و خيلي محجبه بازي در مي ياورد ! بعد از گذشت ۶ ماه از عقدشون نامزد اين دختره تصادف مي کنه و مي ميره و تا دو ماه بعد از اين ماجرا من ديگه بي خيال اين قضيه شده بودم و مي گفتم ديگه هيچ کاري نميشه کرد تا اينکه يه روز که از خونمون بيرون اومدم و منتظر تاکسي بودم که ديدم اون هم اومد کنارم و منتظر تاکسي موند

Continua a leggere »

حدوداً یکسال پیش بود که دوستم ازدواج کرد. زنش یه دختر لوند و خوش هیکل بود. یکی دو بار اول که خونشون رفتم سینه و کپلش خیلی چشمم رو گرفت. من با دوستم و خانمش ارتباط دوستانه و رفت‏وآمدی خوبی داشتیم و کلاً با هم راحت بودیم. دوستم به اقتضای کارش مجبور بود ماموریت خارج از شهر بره و زنش، سارا تنها می موند. یکی از دفعاتی که دوستم ماموریت بود و سارا تو خونه تنها بود به موبایلم زنگ زد و گفت بوی گاز خونه رو ورداشته، ظاهراً گاز ایراد پیدا کرده؛ من که از حموم اومدم بیرون متوجه شدم. گفتم پنجره‏ها رو آروم باز کن و هیچ وسیله برقی رو روشن نکن تا من خودم رو برسونم. من تازه از سرکار برگشته بودم و می‏خواستم برم دوش بگیرم. سریع لباسهامو پوشیدم و رفتم خونشون. درب رو که باز کرد داشت موهاشو با حوله خشک می کرد.

Continua a leggere »

یه دختر دائی داشتم اسمش الهام بود. دختر باریک و نسبتاً قدبلند که اهل حال هم بنظر می رسید. خونشون تو شهرستان بود و ما بعضی وقتها مسافرت می رفتیم خونشون. با اینکه 3، 4 سال از من کوچکتر بود ولی چندان سعی نمی کرد پروپاش رو از من پنهون کنه. عمدتاً دامن می پوشید و ساق پاش کاملاً پیدا بود و وقتی می خواست بشینه یا بلند شه تا شورتش رو هم می شد دید. اتفاقی که می‏خوام براتون تعریف کنم به یه تابستون که ما چند روزی خونه اونها بودیم برمی‏گرده. حموم اونها طبقه پائین قرار داشت و یه پنجره کوچک برای تهویه هوا به سمت راهرو داشت بطوریکه اگه کسی یه صندلی زیرپاش می‏ذاشت و پنجره هم نیمه باز بود براحتی می‏شد توی حموم رو دید زد. اونروز خانواده من برای دید و بازدید رفته بودند بیرون و من خونه مونده بودم. الهام هم تازه رفته بود حموم. تلفن زنگ زد و دائیم و زن دائیم به من گفتند که یکساعتی میرن بیرون و برمی‏گردند. تصورش رو بکنین که من حشری تو خونه تنها بودم و الهام هم رفته بود حموم.

Continua a leggere »

بعد از ظهر بود و تازه مغازرو باز کرده بودم که یه دختر 17/18 ساله اومد تو واسه تماشا. نمیدونم چی شد یه دفعه هوس کردم که مخشو بزنم (اخه 3 ماهی میشد که دوست دختر نداشتم) بگذریم. شماره تلفنمو بهش دادم و اونم قرار شد که زنگ بزنه. 2 روز از این ماجرا گذشته بود که تلفن مغازه زنگ خورد و اون پشت خط. دفعه اول فقط معارفه و آشنایی و حرفای معمولی. هفته دوم خودمونی تر شده بودیم و در هفته سوم واسه هم پشت تلفن شعر میخوندیم تا اینکه شد هفته چهارم …

Continua a leggere »

بعد از ظهر بود و تازه مغازرو باز کرده بودم که یه دختر 17/18 ساله اومد تو واسه تماشا. نمیدونم چی شد یه دفعه هوس کردم که مخشو بزنم (اخه 3 ماهی میشد که دوست دختر نداشتم) بگذریم. شماره تلفنمو بهش دادم و اونم قرار شد که زنگ بزنه. 2 روز از این ماجرا گذشته بود که تلفن مغازه زنگ خورد و اون پشت خط. دفعه اول فقط معارفه و آشنایی و حرفای معمولی. هفته دوم خودمونی تر شده بودیم و در هفته سوم واسه هم پشت تلفن شعر میخوندیم تا اینکه شد هفته چهارم …

Continua a leggere »